گرديد فلک واله وحيران رقيّه گشته خجل او از رخ تابان رقيّه
آن زهره جبيني که شد از مصدر عزّت جبريل امين خادم ودربان رقيّه
هم وحش وطيور ومَلَک وعالَم وآدَم هستند همه ريزه خور خوان رقيّه
خواهي که شود مشکلت اندر دو جهان حل دست طلب انداز به دامان رقيّه
جن ومَلَک وعالَم وآدم همه يکسر هستند سر سفره احسان رقيّه
کو مُلک يزيد وچه شد آن حشمت وجاهش امّا بنگر مرتبت وشا ن رقيّه
يک شب زفراق پدر گشت پريشان عالم شده امروز پريشان رقيّه
ديدي که چسان کَند ز بُن کاخ ستم را در نيم? شب آن دل سوزان رقيّه
السلام عليک يا بنت الحسين .يا حضرت رقيّه