پيام
+
[وبلاگ]
تحول....دو سال پيش که با مدرسه رفتيم اردو يکي از روستاهاي دماوند تو نيومده بودي بچه ها شروع به بازي کردند آقا معلم گفت برو اين کتري را پر کن بيار منم رفتم کنار رودخونه که آب بيارم اما هنوز به رودخونه نرسيده بودم که صداي چندتا دختر خانم را شنيدم که داشتن شنا مي کردند جلو نرفتم و بين درختا و بوته ها خودم را پنهان کردم و شروع به گريه کردم ادامه در وبلاگ
*ميثم*
92/6/23
*ابرار*
الله اکبر.....
لاهوت
بقيه اش رو خونديد جناب ابرار تعجب بيشتر داره
*ابرار*
سلام عليکم. بله تعجب بنده از کل مطلب بود.. ان شا ءالله خدا چنين ايماني به همه ي ما عنايت بفرمايد..