سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تحول.... - سلام شهدا

تحول....

یکشنبه 92 شهریور 3 ساعت 9:49 صبح

سلام

توی خاطرات محسن نوری از دوستان شهید احمد علی نیری نوشته بود که یه روز تو رفتار خودم و دوستانم دقت کردم دیدم رفتار همه شبیه هم هست از نظر کارهای روزمره اما احمد نسبت به بقیه از نظر معنوی جلوتره بهش گفتم دلیلش چیه مثل همیشه می خواست بحث را عوض کنه و جواب نده که پا پیچش شدم مجبور شدبگه ....
اون گفت: طاقتش را داری بگم یا نه و قول بدی که به کسی نگی تا وقتی من زنده ام گفتم هم طاقتش را دارم هم قول میدم .

گفت: دو سال پیش که با مدرسه رفتیم اردو یکی از روستاهای دماوند تو نیومده بودی بچه ها شروع به بازی کردند آقا معلم گفت برو این کتری را پر کن بیار منم رفتم کنار رودخونه که آب بیارم اما هنوز به رودخونه نرسیده بودم که صدای چندتا دختر خانم را شنیدم که داشتن شنا می کردند جلو نرفتم و بین درختا و بوته ها خودم را پنهان کردم و شروع به گریه کردم و به خدا پناه بردم هیچ کس اونجا نبود منم می تونستم به راحتی گناه کنم اما نکردم رفتم یه کمی بالاتر که اونها را نبینم و کتری را پر کردم اومدم همین طور که زیر کتری راروشن کردم دود توی جشمم می رفت اشک  می ریختم و به خدا پناه می بردم از شر شیطان شروع کردم به گفتن الله اکبر چند مرتبه تکرار کردم یه دفعه صدای سبوح قدوس رب الملائکه و الروح را شنیدم اول فکر کردم بچه هان سرم را چرخدونم دیدم اونها مشغول بازین بعد دوباره تکرار شد دیم سنگ ریزه ها صخره ها کوه و درخت و هرچی که بگی خلق خداست دارن این ذکر را میگن تا غروب منقلب بودم ...

من چشم از گناه بستم خدا برای من درهایی از عالم غیب را باز کرد و هر روز به خدا بیشتر و بیشتر نزدیک شدم ....

منبع کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات شهید احمد علی نیری

___________________

شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند....

بعد نوشت: خدایا چشمان ما را نیز از گناه ببند که ما بدون تو نمی توانیم  هیچ کاری را انجام بدهیم تمام اعمال ما درگروه رضایت توست....


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]