سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 امتحان!!! - سلام شهدا

امتحان!!!

یکشنبه 93 دی 7 ساعت 10:8 صبح

سرکاربودم .
از سپاه آمدند سراغ پسرکوچیکه را گرفتند.دلم
لرزید.
گفتم:یک هفته پیش اینجا بود،یک روز ماند،بعد گفت می خوام برم اصفهان یهسر به خواهرم بزنم.
این پا و آن پا کردند.بالاخره گفتند کوچیکه مجروح شده ومیخواهندبروند بیمارستان عیادتش.همراهشان رفتم.وسط راه گفتند:اگه شهید شده باشهچی؟


گفتم:انالله وانا الیه راجعون.
گفتند:عکسش را می خواهند.پیاده شدم و راهافتادم طرف خانه.حال خانم خوب نبود.
گفت:چرا اینقدر زود آمدی؟
گفتم:یکی ازهمکارا زنگ زده امشب از شهرستان می رسند،میان اینجا.
گله کرد.گفت:چرا مهمانسرزده می آوری؟
گفتم:اینها یه دختر دارن که من چند وقته می خوام برای پسر کوچیکهببینیدش،دیدم فرصت مناسبیه.رفت دنبال مرتب کردن خانه،در کمد را باز کردم ودنبال عکسشگشتم که یکدفعه دیدم پشت سرمه.
گفتم:میخوام عکسشو پیداکنم بذارم روی تاقچه تاببینند.
پیدانشد.آخر سر مجبور شدم عکس دیپلمش رابکنم.دم درخانم گفت:تلفنمون چندروزه قطعه،ولی مال همسایه ها وصله.وقتی رسیدم پیش بچه های سپاه گفتم:تلفنو وصلکنین.دیگه خودمون خبر داریم.
گفتند:چشم.یکی دو تاکوچه نرفته بودیم که گفتند:حالااگه پسربزرگ شهید شده باشه چی؟


گفتم:لابد خدا میخواسته ببینه تحملشودارم.
خیالشان جمع شد که فهمیدم هم بزرگه رفته ،هم کوچیکه.(به روایت پدر شهید؛عبدالرزاق زین الدین)

___________

شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند....

بعد نوشت: اللهم الرزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک تحت ولایت ولیک بحق زینب کبری سلام الله علیها

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]