سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 عباس است دیگر... - سلام شهدا

عباس است دیگر...

پنج شنبه 94 مرداد 15 ساعت 9:12 صبح


Image result for ?"کودکی شهید بابایی"?‎Image result for ?"کودکی شهید بابایی"?‎

در حال عبور از خیابانِ منتهی به دبستان دهخدا بودم، که دیدم عباس، که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی بود، همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد. پس از احوال‌پرسی به طرف خانه به راه افتادیم. در خیابان سعدی عده‌ای کارگر در حال کندن یک کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی انجام کار را نداشت. عباس با دیدن پیرمرد که به سختی کلنگ می زد و عرق از سر و رویش می چکید، لحظه‌ای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: «پدرجان! چند متر باید بکنی؟»

پیرمرد نفس نفس زنان گفت: «سه متر طولش باید بشه، یک متر گودی‌اش!»

عباس کتاب‌هایی را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و کلنگ او را گرفت و گفت: «شما کمی استراحت کنید پدرجان!»

شروع کرد به کندن زمین. من هم که تحت تأثیر این رفتار عباس قرار گرفته بودم، بیلی را که روی زمین افتاده بود، برداشتم و در بیرون ریختن خاک کانال به عباس کمک کردم.

از آن روز به بعد، عباس هر روز پس از تعطیل شدن مدرسه، به یاری پیرمرد می‌رفت. او این کار را تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داد.

Image result for ?"کودکی شهید بابایی"?‎

_____________

شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...

بعد نوشت: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک تحت ولایت ولیک بحق فاطمه الزهرا سلام الله علیها...

بعدتر نوشت: یکسال دیگر بدون وصل دوستان گذشت...

بعد بعدتر نوشت: سال گذشته در چنین روزی خوشحال بودم که همسایه مادر شهید را دیده ام و قرار است منزلشان بروم اما کوتاه مدتی گذشت که خبر فوتشان را شنیدم و اینبارهم ناتمام مانددیدارمان...

 

 

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]