: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
عملیات شده بود نگاه نکرد کجا هستیم موقع ظهر که شد رفت روی بلندی شروع کر د به اذان گفتن بعد از اینکه اذانش تموم شد یک گلوله مستقیم خورد توی گلوش و بیهوش روی زمین افتاد
چند دقیقه بعد آتش دشمن خاموش شد تعجب کردیم که نکنه حیله ای باشه اما چند دقیقه نگذشته بود دیدم که 18 نفر از عراقی ها دست روی سرشون گذاشته بودن و به طرف ما می اومدن تا تسلیم شن...
تعجب کردیم بینمون نبود کسی که عربی خوب حرف بزنه از بین تمام کلماتی که می گفتن فقط یک چیز را می فهمیدیم موذن موذن موذن
چون متوجه حرفهاشون نبودیم فرستادیمشون بهداری تا با زخمی ها برگردن به محض اینکه توی بهداری بچه ها ابراهیم هادی را نشونشون دادن افتادن به روی پاهای ابراهیم هادی و های های گریه کردن
بعد که بردیمشون عقب و بچه هایی که عربی بلد بودن ازشون سوال کردن پرسیدیم که ماجرای موذن چی بوده؟؟؟
فرمانده اونها گفت وقتی اذان می گفتید یه حالی به ما دست داد که نی فهمیدیم الان چه باید بکنیم من که فرمانده بودم دستور خاموش شدن آتش را دادم و نذاشتم دیگه آتش بروی شما بریزن نیروهام را جمع کردم بهشون گفتم من راهم را پیدا کردم دارم میرم خودما تحویل بدم شما خودتون میدونید ...
راه افتادم حتی تا 90 درصد احتمال می دادم نیروهام منا از پشت بزنن ولی به راهم ادامه دادم تا اینکه بعد از مدتی صدای قدمهای بقیه را شنیدم برگشتم پشت سرم دیدم هفده نفر دیگه هستن بهشون گفتم شما چرا اومدید گفتن اون حالت به ما هم دست داد
یه اذان هجده نفرا از قعر جهنم به اوج بهشت می بره بعد ها این هجده نفر به وساطتت حکیم بزرگ به گردان بدر پیوستن و یازده نفرشون در راه اسلام شهید شدن باقی هم یادگاری هایی از جنگ دارن و خودشون شدن یادگاران جنگ السلام علیک یاابالفضل العباس
____________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
نوشته شده توسط : لاهوت