: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
هر روز صبح کارش شده بود جارو کردن محوطه پادگان هر کی می رفت جارو را از دستش بگیره حریفش نمی شد، یه روز من رفتم گفتم شاید بخاطر اینکه معاونشم جارو را بهم بده هر چی التماسش کردم نشد توی جوابم که گفتم: حاجی زشته بدید ما جارو می کنیم گفت: تو را خدا بذارید با انجام این کار از شرمندگی بچه ها دربیام شاید با این غبارا بدی های درونمم جارو بشه و از بین بره...
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.....
______________________
بعد نوشت: یادمه یه روزی می خواستم اسم این وبلاگ را بذارم مدرسه عشق حالا خوشحالم که این اسم را نذاشتم چون حق شاگرد اولشا ضایع می شد بعد از دو سال تازه یادم افتاده در مورد همت بنویسم شرمنده حاج همت...
نوشته شده توسط : لاهوت