: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
بوسه گاه امام حسین (ع(
چشمهایش از شادی میدرخشید.
دستم را میان دستانش گرفت و گفت: دیشب خواب امام حسین (علیه السلام) را دیدم که سوار بر مرکب به طرف مهران میآمد. وقتی به مقرّمان رسیدند پیاده شد و بازوی بچههای گردان را بوسید. یک دفعه بین بچهها غوغایی شد. در آن لحظه آقا به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت و این بازویم را بوسید. سپس دست مبارکش را به طرف من آورد و مهری را در دستم قرار داد و فرمود: «محسن جان، به پاداش شرکت در آزادی مهران این تربت را به تو میدهم». خواب محسن عاشوری پس از گذشت ساعتی از عملیات تعبیر شد. بالای سرش رفتم، دیگر آرام گرفته بود. با صورتم دستش را لمس کردم. لباس او غرق خون بود. با نگاهم زخمهایش را جستجو کردم. به بازویش که رسیدم مبهوت ماندم. ترکش به بازویش خورده بود و از آنجا به قلبش. همان بازویی که امام حسین (علیه السلام) با بوسهای متبرّک کرده بود.
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
نوشته شده توسط : لاهوت