: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
تازه وارد بودم. عراقی ها از بالای تپه دید خوبی داشتن. دستوررسیده بود که بچه ها آفتابی نشن توی منطقه گشت می زدم دیدم که یه جوون بیست و یکی دوساله با کلاه سبز بافتنی روی سرش، رفته بود بالای درخت دیده بانی می کرد صداش کردم « تو خجالت نمی کشی جون این همه آدمو به خطر می ندازی؟» اومد پائین و گفت: «بچه تهرونی؟» گفتم: آره، چه ربطی داشت ؟
گفت: هیچی. خسته نباشی. تو برو استراحت کن من اینجا هستم.
هاج و واج موندم. برگشتم جوابشا بدم دیدم که یکی از بچه های لشگر رسید همو بغل کردند، خوش و بش کردند و رفتن. بعدها که پرسیدم این کی بود، گفتن « مهدی زین الدین».....
________________________________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند ...
نوشته شده توسط : لاهوت