: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
در ارتفاعات تنگ حاجیان دوش به دوش رزمنده ای با دشمن می جنگیدیم. شب چنان تاریک بود که چهره رزمندة همراهم را نمی توانستم ببینم. هم چنان که تیر اندازی می کردم،احساس کردم یک تیر مستقیم با صدایی مهیب از کنار گوشم رد شد.
بعد از لحظاتی متوجه شدم که رزمنده همراهم به صورت پراکنده تیراندازی می کند، گاهی به سمت راست،گاهی به سمت چپ و گاهی به طرف بالا.
تعجب کردم دست به سویش برده، گفتم: برادر، چرا اینطور تیراندازی می کنی؟! تا به او دست زدم، فهمیدم همان تیر مستقیم سرش را برده و جنازه بی سر اوست که هنوز در حال تیراندازی است.
_______________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
نوشته شده توسط : لاهوت