: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
خاطرهای از ملاقات شهید حسین مالکی نژاد با شهیدعلی لطفعلیزاده
شهید حسین مالکی نژاددر زمان حیاتش، این جریان را برای "حجت الاسلام حاجشیخ صادق محمودی" از فضلایقمتعریف میکند که ایشان(آقای محمودی) آن وقت رزمندهبودند و آرپیچیزن. از او قول میگیرد تا حسین زنده است برای کسی تعریف نکند؛ هجدهسال بعد از جنگ در سفری که به مدینه رفته بودیم به اتفاق ایشان و حجتالاسلاممیرباقری در بقیع نشسته بودیم که ایشان(آقای محمودی) این جریان را تعریف کرد.
شهید حسین مالکی نژاد گفته بود معتقد بودم که رفاقتها و صمیمی بودن با همدیگرنباید باعث شود که ما نسبت به فرماندهان و... برخورد نامناسبی بکنیم. رفاقتها درجای خودش، اما در جبهه باید احترامها بر اساس قواعد نظامی باشد؛ شهید علیلطفعلیزاده یک روز جلوی من رفتاری با یکی از فرماندهان میکرد که باعث ناراحتی منشد. به همین خاطر با شهید علی لطفعلیزاده سنگین شدم، اما قهر نکردم. چون میدانستمقهر کار درستی نیست. سرسنگین شده بودم. سلامی میکردیم و خداحافظ. میرفتیم و دیگرباهم گرم نبودیم.
گفتم مگه تو شهید نشدی؟ گفت چرا. گفتم کجا بودی؟ گفت اجازه گرفتمکه فقط یک سر به تو بزنم و بروم، این برخورد بود تا در عملیات بعدی علی لطفعلیزاده شهید شد و من مجروح شدم و درخانه بستری بودم. شبها رزمندها میآمدند خانه برای ملاقات.یک شبآخر شب که همهرفتند، مادرم لامپ را خاموش کرد و رفت. وقتی خواستم بخوابم، دیدم یکباره در اتاقباز شد و کسی وارد شد و آمد جلوی تشک من نشست و سلام کرد. دیدم شهیدعلی لطفعلیزادهاست. پرسیدم علی، تو کجا، اینجا کجا؟ آمدم لامپ را روشن کنم که علی گفت نمیخواهد. مادرت متوجه میشود. به من گفت: از ما ناراحت بودی، سراغ ما رو نگرفتی. گفتم منبروم یک سری به شما بزنم. گفتم مگه تو شهید نشدی؟ گفت چرا. گفتم کجا بودی؟ گفتاجازه گرفتم که فقط یک سر به تو بزنم و بروم؛ یک خیار در بشقاب کنار تشک بود. علیلطفعلیزاده خیار را پوست کند و نمک زد و نصف کرد. نصف خیار را داد به من و نصفدیگر دست خودش بود. یک لحظه گفت حسین، وقتم تمام شد. باید بروم؛ دیدم رفت بعد و یکلحظه متوجه شدم که علی لطفعلیزاده که شهید شده کجا و اتاق خانه ما کجا؟ دیدم دردستم یک نصف خیار نمک زده مانده است. شروع کردم به گریه کردن. مادرم متوجه شد. آمدو پرسید: چی شده؟ درد کشیدی؟به مادرم گفتم آره. خوب شدم. برو بخواب.» و قضیه رابرای مادر نمیگوید.
___________________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
بعد نوشت:عید ولادت رسول اکرم پیامبر مهربانی ها و امام خوبی ها امام صادق علیه السلام مبارک باد .....
نوشته شده توسط : لاهوت