: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
دبیرستانی بودیم. بعد از عملیات والفجر 8که اولین تجربه عملیاتی من بود. یکی از دوستان اصرار کرد که در دبیرستان از جنگ و شهدا صحبت کنیم. من اختلاف سنی چندانی با بچه ها نداشتم.
روز موعود قرار شد جلوی هزار تا دانش آموز صحبت کنم. کار سختی بود. پاهام داشت می لرزید برای اینکه لرزش پاهام معلوم نشه، از مسئول امور تربیتی مدرسه خواستم که میزی را جلوی من بگذارن.
خلاصه شروع کردم. خطبه جهاد امیرالمومنین علیه السلام را انتخاب کرده بودم بعد هم وصل کردم به شهدا و جبهه خلاصه سخنرانی خوبی از آب درآمد آخر ماجرا برای اینکه تواضعی هم نشان بدم خواستم بگم که بچه ها این حرفهای من نیست . حرف حضرت امیر علیه السلام است . هول شدم و گفتم بچه ها این حرفا حرفای من نبود. اینا حرفای حضرت امیر علیه السلام بود . من از طرف حضرت علی علیه السلام اومدم اینارو بگم .
تازه بعد از سخنرانی فهمیدم چی گفتم. بچه ها می گفتند ما نمی دونستیم حضرت علی علیه السلام تو قزوین هم نماینده داره.
____________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند....
نوشته شده توسط : لاهوت