: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
به پائیز عزیز قول داده بودم که این دفعه خاطره شهید عاشورایی را بنویسم .
عملیات شروع شده همه بچه ها به صف به میدون مین تخریب چی ها یکی یکی شهید شدن . بالاخره از این میدون گذشتیم تا اینکه رسیدیم به این سیم خاردارهای ناجوانمرد که از همه بدتر ما را اذیت می کردن . فرمانده می گفت: وقت نداریم همشونا با سیم چین بچینیم چی کار باید می کردیم توی این حول ولای بچه ها یکی را بریدیم ............
یکی از بچه های تخریب چی که توی میدون مین همه دوستانش را از دست داده بود داوطلبانه روی سیم های خاردار دراز میکشه ( بطوری که کسی صورتش را نبینه که دلش بخواد بسوزه و از روش رد نشه) همه بچه ها یکی رد شدن نوبت فرمانده بود چه حالی داشت از یک طرف عملیات و جون بچه های دیگه که مسئولیتشون را داشت از طرف دیگه رفیقش بود چطور لهش می کرد و می رفت دلش نمیومد .
میشینه بالای سر حسین، سرش را بر می گردونه میبینه که شهید شده با اشکی توی چشم داشت میگه :حسین تو را به جدت سلام من را هم به مولا برسون و شهادت من را هم توی این عاشوراییه بگیر تو را خدا منتظرم نذار. توی این حال و هوا بود که با سرو صدای بچه ها که حاجی دستور چیه چی کار باید بکنیم رد میشه . اما چه رد شدنی جسم میره اما دل هنوز اونجا پیش حسین مونده .............
کوتاه اما با یاد شهدای عاشورای سالهای دفاع مقدس همراهیم از زبان سرهنگ رفیعی .........
اللهم عجل لولیک الفرج
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند......
نوشته شده توسط : لاهوت