: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سال 1364 بود و در منطقه بانه ، مشغول نبرد در خطوط پدافندی بودیم. سردار و فرماندهان دیگر لشکر در اتاق طرح و عملیات گرد هم آمده بودیم تا نقشه منطقه- و موقعیت ارتش عراق ، منافقین و گروهک ها ضد انقلاب – مورد بحث و بررسی قرار گیرد. در ضمن بحث و گفتگو ، ابراهیم فرزند خردسال سردار ، مشغول بازی کودکانه خویش بود. گاهی به این سو و آن سو می رفت و گاهی بر دوش پدر می نشست و یا بر سر و پای او می پرید. با خود گفتیم: «الان آقا اسماعیل فرزندش را ساکت می کند و او را کنار می گذارد.» اما با تعجب دیدیم که نقشه را کنار گذاشت وبه بازی با ابراهیم و نوازش او مشغول شد و چون سر و کارش با کودک افتاده بود ، به شکل کودکانه رفتار می کرد تا فرزند خوردسالش را جذب کند. یکی دو تن از فرماندهان از سر اعتراض گفتند که «ابو ابراهیم ما کجا و شما کجا؟! بچه ات را کنار بگذار!» آن جا بود که سردار زبان به ذکر حقوق خانواده و کودک و رعایت امور تربیتی و عاطفی گشود و نکات اخلاقی و آموزنده ای را بیان نمود:
حسرت اَلاّ کلنگ و تاب یادت هست
ناگهان یک سکه نایاب یادت هست؟
حفظ کردم شعر فرزندان ایران را
بیت بیتش ناب ناب ناب یادت هست؟
من که یادم نیست آن روزی که خط خوردم چندسالم بود
«بابا... آب..» یادت هست؟
__________________________
شهدا در قهقه ی مستانه عند ربهم یرزقونند....
بعد نوشت: دوستان در روزهای پایانی ماه شعبان اول برای فرج دعا کنید بعد ما را نیز یاد کنید....
بعدتر نوشت: ماه رمضان ماه مهمانی نزدیک است آیا بهترین لباستان را آماده کرده اید؟؟؟؟
نوشته شده توسط : لاهوت