: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
ابوالفضل فرهمند هر صبح از خواب بیدار می شد، داد و هوارش به هوا می رفت: « الله اکبر ... بابا! آخه چه خبرتونه؟! انصاف هم چیز خوبیه! دیگه ذله شدم از دست جیر جیر ساعت های شما. اصلاً من از دست شما نماز شب خونا شاکی ام. مردم آزارها! این دفه دیگه این ساعت رو می دارم میندازم بیرون. حالا می بینین! »
همه فهمیده بودند که فرهمند از نماز شب خوانا که صدای ساعت های کوک شده شون خواب اونا به هم می زنه، گله منده و آماده است که در صورت لزوم اونا را معرفی کنه. هر چند نماز شب خوندن بچه ها اونجا چیز غیر معمولی نبود؛ ولی باز بچه ها از اینکه به عبادت و نماز شب خون شهره نشن، بشدت گریه می گردن.
انگار سر و صدای فرهمند جزو صبحگاه شده بود. من و محمد و پورنجف هم بیکار نموندیم و ماموریتی برای خودمون ترتیب دادیم، ماموریتی برای شناسایی عاملان این سر و صدا یعنی نماز شب خونا. نصف شب قبل همه بیدار می شدیم و کنار سنگر مخفی می شدیم و هر کس به قصد وضو از سنگر بیرون می رفت، با چراغ قوه نور توی صورتش می انداختیم. طی چند شب بیشتر نماز شب خونای سنگرا شناسایی کردیم و از اون یه اهرم فشار درست کردیم که هر وقت بخوایم از اون استفاده کنیم.
پیش خودمون فکر می کردیم همه رو شناسایی کردیم، اما اون شب وقتی چهره فرهمندا، تو نور چراغ قوه زیرات کردیم، یکه خوردیم و گفتیم: عجب پس تو هم!! دیگه به تو یکی رحم نمی کنیم. صبر کن ببین چه جوری فردا صبح آبروتو می بریم!
صبح فردا ابوالفضل فرهمند مظلوم ترین نماز شب خون سنگر بود. من و محمد قضیه را با آب و تاب برای همه تعریف کردیم.
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
منبع: لشکرخوبان
نوشته شده توسط : لاهوت