: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
روز سرد و بارانی بود. وارد محل کار شدم، سرمون شلوغ بود، مرتب متوفا وارد سالن تطهیر می شد. من هم ناظر سالن بودم. ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود. کارگرها، هم خسته و هم سردشون بود اما با این حال کار خودشون را انجام می دادن.
وقتی در سالن قدم می زدم متوجه نسیم خوشبویی شدم. معمولا هوای سالن تطهیر هوای خفه ای است که بوی متوفاهایی که از بیمارستان اعزام شده اند به شدت می پیچد. در میان این همه بو، این نسیم خوشبو برایم جای سئوال بود. ابتدا فکر کردم به کفن یکی از این جنازه ها عطر زده شده اما وقتی بیشتر کنجکاوی کرم دیدم خیر اینگونه نیست. رفتم نزدیک آخرین سنگ شستشو که جنازه ای را برای شستن داشتند آماده می کردند. متوجه شدم این بوی خوب از این متوفاست، باز هم تصور کردم لباس تن مرحوم را با گلاب یا عطر معطر کرده اند.
وقتی غسال لباس ها را از تن متوفا جدا کرد و در کیسه زباله قرار داد باز هم بوی عطر می آمد. دیگر مطمئن شده بودم این بوی خوش و عطر دل انگیز، از خود متوفاست.
وقتی نگاه به اسم مرحوم کردم دیدم ایشان از سادات هستند؛ جالب تر اینکه در موقع غسل دادن ایشان آوای خوش اذان ظهر جمعه در سالن طنین انداز شد. تازه یادم آمد که امروز جمعه است و ایشان از فرندان حضرت زهرا(س) هستند. به قدری راحت و آسوده آرمیده بود که تصویرش تا همیشه در ذهنم حک شد. برایش فاتحه ای قرائت کردم و از ایشان خواستم برای همه کارکنان سازمان بهشت زهرا(س) و مخصوصا سالن تطهیر دعا کنند. خدا را شکر کردم که در چنین مکان مقدسی مشغول به خدمت هستم و هر روز نکته جدیدی می آموزم. نکته هایی که تا اینجا نباشی و از نزدیک نبینی در هیچ مکتب و مدرسه ای نمی آموزی.
_________
شهداءدر قهقه مستانه عندربهم یرزقونند...
بعد نوشت: حواسمون به شب یلداهامون باشه....
بعدتر نوشت:امتحانات نزدیک برای ماهم دعا کنید....
نوشته شده توسط : لاهوت