: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
کل بچه های گردان دور هم جمع بودند . یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت : رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده . چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند : باید چاه دستشویی تخلیه بشه ! برای همین چند تا نیروی از جان گذشته میخواهیم .هرکس چیزی می گفت . یکی می گفت : پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری می گفت: ما آمدیم بجنگیم ، نه اینکه ... با خودم گفتم:کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده نفس خودش رو شکسته . چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما ...گفتم: تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره !وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند . از هیچ چیزی هم باکی نداشتند . نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد .با تعجب به آنها نگاه کردم . آنها ده نفر بودند . اول آنها محمد رضا تورجی بود آنها به دنبال رضایت خدا بودند . آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود . نمی دانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم .سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم . درست بعد از عملیات کربلای ده .نفر اول شهید . نفر دوم شهید ، نفر سوم... تا نفر آخر که محمد رضا تورجی بود . به ترتیب یکی پس از دیگری !گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود برای شهادتشان
___________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
بعد نوشت دوستان همیشه همدیگر را حلال کنید بخصوص حقیر را...
نوشته شده توسط : لاهوت