: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
امیری، نزدیک عراقی ها مجروح شد؛ همان جا هم شهید شد. هم راه محمّد حسین پیکرش را می بردیم اهواز. تا آن جا، هیچ حرفی نزد؛ فقط به من گفت: قرآن بخون.
بعد از شهادت امیری، خودش تنها رفت بین عراقی ها برای شناسایی و همان جایی که او شهید شده بود، ایستاد به نماز.
............
می بایست برای درمان برود تهران. در طول مسیر، آن قدر حالش بد شد که خواباندنش عقب ماشین. برای استراحت در یکی از شهرها توقف کردیم.
نیمه شب، دیدم سر جایش نیست. دور و بر را هم گشتم، نبود.
متوجه مسجد شدم. رفتم داخل. گوشه ی مسجد ایستاده بود به نماز. گریه می کرد، اشک می ریخت، دعا می خواند و بدنش به شدّت می لرزید.
بعد از نماز صبح، حالش خیلی بهتر بود.
___________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
بعد نوشت: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک...
نوشته شده توسط : لاهوت