: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
جاده های بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگه نداشته اند. تازیانه ها پیکرِ سه ساله را خوب میشناسند و خورشیدی که آتش میگرید و عطش را در حنجرهها سنگین تر می کند.
و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ ماتمی که از خرابه میترواند، قصرِ ابلیسِ را به آتش کشیده است. بادها زوزه میکشند و ابرها، سیاه اشک می ریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّهای کودکانه، ستونهای متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیشتر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاه پوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگها، به آتشفشانی بدل می کند...
___________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
بعد نوشت: این ایام حقیر را از دعای خیرتان در مراسم های سوگواری اباعبدالله و عزیزانش فراموش نکنید...
نوشته شده توسط : لاهوت