: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
شهید حسین خرازی نقل می کرد: وقتی تو جبهه هدایی مردمی را باز می کردیم در نایلون رو بازکردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است.
نوشته بود:
برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم، اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم.
آخر پول ما به اندازه سیرکردن شکم خانواده هم نیست. در راه برگشت کنارخیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیزتمیزشد. حالایک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هروقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تامن هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.
بچه هاتو سنگربرای خوردن آب توی این قوطی نوبت میگرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود...
___________________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.....
بعد نوشت: چندیست هوای چشم من بارانیست.... هرخشت دلم، بیانگر ویرانیست.... بیماری دوری از خراسان دارم.... تجویز پزشک من حرم درمانیست....
بعدتر نوشت : یا امام رئوف اذان ورود می خواهم .......
نوشته شده توسط : لاهوت