: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
قربان علی جامی مسئول تدارکات گردان بود. وقت درگیری می خواست برای بچه ها مهمات بیاره اما چون آتیش دشمن سنگین بود. همه همرزما بهش می گفتن هنوز نرو...
جامی برگشت و گفت: اگر من نرم کی به بچه ها مهمات برسونه؟؟؟
آقای مهدوی هم تکرار کرد جامی نرو!!!
هنوز چند قدم بیشتر نرفته بود که نوری توی آسمون بلند شد و صدای انفجاری بلند شد....
محمد تقی فیض، جامیا که فقط پاهاش مونده بود توی بغلم گرفتم و با افسوس گفتم: جامی بهت که گفتم نرو، چرا رفتی؟؟؟؟؟؟؟
بعد سرما بلند کردم و با خودکارم روی پاهاش اسمشا نوشتم.....
_______________________
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.....
نوشته شده توسط : لاهوت