سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 لاهوت - سلام شهدا

فرصت ندارم ....

یکشنبه 86 بهمن 21 ساعت 1:38 عصر

سلام

 هیچ کس اون را نمی شناخت شهردار را میگم حتی گاهی پیش می اومد که بعضی ها بهش بی احترامی هم می کردند ....

 یه روز که برای آسفالت کاری خیابونها رفته بودیم مشغول کار بودیم که یه نفر نزدیک شد و یه گونی و یه دمپایی خواست بهش دادیم همه فکر می کردیم که کارگر جدیده خوشحال شدیم که هم می تونیم کار را زودتر تموم کنیم و هم اگه بریم یکی هست که کار را دنبال کنه ....

 خودش را عجیب مشغول کرده بود انگار نه انگار که شهرداره تقریباً مثل همه بچه ها شروع می کرد و بیش تر می موند .....

 یه چند دفعه ای از بچه ها این رفتار سر زده بود که از زیر کار در می رفتن اما کسی چیزی نمی گفت ؛ تا اینکه یه روز توی جمع بچه ها بدون رو درواسی به همه گفت : که در قبال پولی که می گیرن و کم کاری می کنن اون دنیا مسئولن و باید جواب بدن اما یکی از بچه ها با تمام بی شرمی جواب داد که اصلاً به شما چه ربطی داره ، شما کی هستید ؟؟؟؟؟؟؟

 باز هم چیزی نگفت تا اینکه بعدها یکی از دوستانی که اون را می شناخت گفت که این شهردار این منطقه است و اسمش مهدی باکری .....

 حالا این کار گر مونده بود این همه شرمساری....

 حرفی که اون زده بوده تازه کارگر را به خودش آورده بود .......

 خیلی دونبالش گشت اما وقتی اون را پیدا کرد که اون شهید شده ......

 خدایا حالا چی کار کنم  در مورد حرفی که شهردار زد می تونم کاری بکنم ........

 یعنی می تونم اون دنیا جواب بدم ؟؟؟؟؟

 *****اللهم عجل لولیک الفرج *****

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند....


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


سیم خاردار ....

شنبه 86 بهمن 6 ساعت 2:11 عصر

سلام

 به پائیز عزیز قول داده بودم که این دفعه خاطره شهید عاشورایی را بنویسم .

 عملیات شروع شده همه بچه ها به صف به میدون مین تخریب چی ها یکی یکی شهید شدن . بالاخره از این میدون گذشتیم تا اینکه رسیدیم به این سیم خاردارهای ناجوانمرد که از همه بدتر ما را اذیت می کردن . فرمانده می گفت: وقت نداریم همشونا با سیم چین بچینیم چی کار باید می کردیم توی این حول ولای بچه ها یکی را بریدیم ............

 یکی از بچه های تخریب چی که توی میدون مین همه دوستانش را از دست داده بود داوطلبانه روی سیم های خاردار دراز میکشه ( بطوری که کسی صورتش را نبینه که دلش بخواد بسوزه و از روش رد نشه) همه  بچه ها یکی رد شدن نوبت فرمانده بود چه حالی داشت از یک طرف عملیات و جون بچه های دیگه که مسئولیتشون را داشت از طرف دیگه رفیقش بود چطور لهش می کرد و می رفت دلش نمیومد .

 میشینه بالای سر حسین، سرش را بر می گردونه میبینه که شهید شده با اشکی توی چشم داشت میگه :حسین تو را به جدت سلام من را هم به مولا برسون و شهادت من را هم توی این عاشوراییه بگیر تو را خدا منتظرم نذار. توی این حال و هوا بود که  با سرو صدای بچه ها که حاجی دستور چیه چی کار باید بکنیم  رد میشه . اما چه رد شدنی جسم میره اما دل هنوز اونجا پیش حسین مونده .............

 کوتاه اما با یاد شهدای عاشورای سالهای دفاع مقدس همراهیم از زبان سرهنگ رفیعی .........

                                          اللهم عجل لولیک الفرج

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند......


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


چفیه یادگاری .....

چهارشنبه 86 دی 19 ساعت 1:54 عصر

سلام

 وارد اتاق که شدیم دو تا تخت بود یکی از آقایون آهسته داشت برای خودش قرآن را یواشکی زمزمه می کرد . و دیگری که آرام خوابید چه ارامش عجیبی  شاید به نظر ما آرام بود اما وجودش تماماً لرزه و درد بود که از زبان هم اتاقیش میشنیدیم .....

  سلام بفرمایید ( قرآن را بوسید و آرام گذاشت کنار تاقچه ای که باز می شد به پنجره رو به حیاط بیمارستان . همگی با هم وارد شدیم و جواب سلام اون آقا را دادیم نمی دونم بهش چی گذشته بود که با اون حسرت گفت : خوش اومدید شما همون گروهی هستید که از قم قرار بود بیاید . بی اختیار گفتم بله کمی که به سکوت گذشت که گفت : شما من را یاد انقلاب ، امام ، زمان جنگ و حجاب اون زمون می اندازید .دوباره سکوت شروع شد،  بعد از مدت کمی  از اون در مورد نحوه جانبازیت پرسیدم گفت تا حالا چیزی معلوم نبود یعنی یه ده درصدی بود که اصلاً مهم نبود ولی یک ماهی هست که داره خودش را نشون میده و رسیده به چهل درصد . در مورد هم اتاقیش پرسیدیم گفت ک اسمش علی داستانپور حدوداً سه چهار سالی هم مهمون جبهه و جنگ بوده . هفتاد درصد هم جانبازه ، این آقا و خواهرش زهرا خانم ، خواهر و برادریشون مثال زدنی ( اگه بعد از حضرت زینب (س) و امام حسین علیه السلام  )بخوام مثال بزنم این از همه لایق ترن به خدا اگه یه روز ملاقات ببینیشون می فهمی من چی میگم . اون از اصفهان بلند میشه میاد چشم هاش را هم با این برادر تقسیم قرنیه می کنه .( توی حرفهاش بود که صدای سره های تخت بقلی بلند شد با همون لرزش صدا گفت دوست داری همش غیبت کنی با چند تا سرفه که همراهش بود همه زدن زیر خنده ) علی داستانپور بود که بیدار شده بود ازش معذرت خواهی کردیم که با حرف زدن بیدارش کرده بودیم اما خودش گفت : اشکالی نداره و پسوند حرفش ادامه داد خواب ما موقع جنگ بهتر بود حداقل سرمون گرم بود و چیزی را نمی فهمیدیم . در مورد نحوه شیمیایی شدنش از خودش پرسیدیم گفت : که توی جزیره مجنون شیمیایی شده و اینکه با عامل خون هم شیمیایی شده بود ، خودش می گفت : اوایل فقط ریه هاش بود اما چند سالی که چشم هاش اضافه شده .

 چند تا عمل هم برای قرنیه چشمش داشته که آخریش هم چند روز قبل از ورود ما بود که قرنیه از خواهرش گرفته بود .

 می گفت با عمل آخرش طوری شده که هم خودش و هم خواهرش یک متر بیشتر دید ندارن و جلوتر را نمی بینن . تو ادامه حرفهاش گفت که با استفاده این قرص های مسکن که بهشون می دن نه تنها کاری را بهتر نکردن بلکه کلیه هاش هم خراب شده و نیاز به عمل شده . با لحن شوخی که داشت و سرفه های پشت سر همش می گفت بچه ها قول دادن این جمعه بعد از دعای ندبه حلوای من را هم بپذن ........

 یه چفیه زیر سرش انداخته بود ازش خواستم که در مورد اون بگه که اصلاً چرا زیر سرش انداخته ؟ توی جوابم گفت : که تین برای اینه که وقتی از این قرصها استفاده می کنم زیاد عرق می کنم میخوام عرق گیر باشه .

 پیش خودم گفتم ، شاید اگه ازش اون را به یادگاری بخوام بهم بده .

 بی رو درواسی بهش گفتم آقای دادستانپور این چفیه را با چفیه من عوض می کنید ؟

 از من اسمم را پرسید و در جوابم گفت : این چفیه کفنم  ( اشک توی چشمم جمع شد اما چون قول داده بودیم که گریه نکنیم خودم را جمع و جور کردم ) ولی یه نصیحت بهت بکنم که چفیه ای را که روی دوشت آوردی اینجا تو هم به کسی نده و برای کفنت نگهدار .

 چون این چفیه من هم که الان تو دختر گلم خواهانشی یه خاطر کوچک مثل اتفاقی که الان برای تو افتاد را داره ..........

 داشتم به حرفهاش فکر میکردم که صدای نگهبان در اومد خانمهای محترم وقت ملاقات شما دیگه تموم شده خیلی دوست داشتم باهاش بیشتر حرف بزنم و خیلی از سوالاتم را ازش بپرسم اما باز هم وقت اجازه نمی داد و من درمونده تر از همیشه شده بودم فقط این بغض را برام درست کرده بود که با اومدن توی ماشین که به سمت امامزاده عبدالعظیم حرکت می کرد ترکید و من دیگه نمی تونستم حرفی بزنم چون می دونستم دیگه نمی تونم اونها را ببینم .......................

 حیف که از اونها عکسی ندارم که براتون توی وب بگذارم ..................

                                  **** اللهم عجل لولیک الفرج****

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند. 

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


بال و پری دیگر....

چهارشنبه 86 دی 12 ساعت 2:0 عصر

سلام

 

    بردار از این خاک شوریده سری دیگر

    بردار تصویری از اندوه تری دیگر

    آتشفشان می گردم و ققنوس می چرخم

    اینجا که با من می رود بال و پری دیگر

    آمد پلاکی ، استخوانی، نامه ای حتی!

    شاید خدا باریده بر خاکستری دیگر

   خون چرخ می خواهم که میدان جذبه ای دارد

   شاید ببینم ماجرای دلبری دیگر

   شاید برای شهر - شاید محض نالیدن

   در خویش می خواهم هزاران دفتری دیگر

   انگار با من شعرهای تازه می گوید

  از خاکریز و خط خون ، همسنگری دیگر

  نور از تمام واه هایم منبسط گشته است

  اینجا که می بینم به خون پیغمبری دیگر

  یا کربلای عشق ، یا میدان مین یا تیغ...

   افتاده هر سویی شهید بی سری دیگر

   در اشک های مادران فکر می بینم ....

    بر پا شده  یکبار دیگر محشری دیگر

    از سمت نخلستان صدای شروه می آید ...

    شاید که می خواند دوباره حیدری دیگر ....

   ****اللهم عجل لولیک الفرج ****

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


زبان من قادر نیست....

دوشنبه 86 دی 10 ساعت 2:43 عصر

سلام

 امروز می نویسم از زبان یک شهید در وصف یاران شهید .....

 ای شهید ، ای بوی بسم الله الرحمن الرحیم!

 جاری گلگون راه تو صراط المستقیم

 پر کشیدی از حصار خاک تا معراج نور

 بال در بال ملائک بال در بال نسیم

 در مشام آسمانها و کهکشانها می وزد

 از زلال زخمهایت عطر جنات النعیم

 بوسه بر پیشانیت تفسیری از خیر العمل

 مانده این فتوای سبز سرخ، از عهد قدیم

 از دلت این مسجد لبریز از تسبیح عشق

 رانده ای بانور یا قدوس ، شیطان رجیم

 می کشد آخر به آتش جنگل جان مرا

 بار هجرت مصحف چشمت که بر دل می کشم.

**********************************************************************

      امام خمینی (ره ) فرمود: شهداء را به یاد بسپاریم ،‏نه به خاک .....

                     **** اللهم عجل لولیک الفرج*****

شهداء در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


شقایق های سوخته .......

سه شنبه 86 دی 4 ساعت 2:26 عصر

سلام

 دیگه امروز از حرفهای خودمون میام بیرون از خودشون و از دست نوشته های خودشون با رمز و رازهای زمان خودشون و جنگ استفاده می کنم . می نویسم امروز از حرفهای قشنگ و قلم زیبای سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی:

 هر شهید ، کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه ی خون اوست و زمان انتظار می کشد، تا پای آن شهید بدان کربلا برسد. و آن گاه خون شهید جاذبه ی خاک را در هم شکسته ، ظلمت را دریده و معبری از نور خواهد گشود ، تا روحش را از آن به سفری ببرد ،‏ که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.

 چنین سوختنی را جز به آنان که پروای سوختن در آتش عشق نداردند، نمی بخشند. ای شقایق های سوخته ! دل خونین ما شقایقی است . که داغ شهادت را برخود دارد. آیا آن روز نیز خواهد رسید، بلبلی که دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟؟؟؟؟؟؟

                                                            

 

 حرف دل خودمون، دلهایی که هنوز منتظرن، منتظر یه جرقه کوچیک، شاید اونها شقایق ، شاید هم ستاره های سوخته باشن اما .....

  در انتها اینکه ...............

                                        اگر مثل زمین خاکی نبودیم          اسیر جهل و ناپاکی نبودیم

                                        اگر ما با شهیدان می پریدیم        از اوج آسمان شاکی نبودیم

 الان برای ما چی مونده جز یاد کردن از شهدا ، جز استخوان و پلاک و یه سربند و جز افسوس خوردن ، جز دل های سیاهی که شیطان اونها را احاطه کرده که بعضی وقتها آیا بشکنه یا نه و به خاطر قساوت قلبهامون شرمندگی ........

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.

 

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


پشت خطی با خدا....

شنبه 86 دی 1 ساعت 2:36 عصر

سلام

                                     تا حالا شده خدا بهتون زنگ بزنه شما پشت خط نباشید .....

 همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا نباید وقتی که خدا بهم زنگ میزنه بفهمم که جواب بدم یا نه . چند روز پیش یکی از بچه ها یه نوشته ای را برام خوند اول نفهمیدم تا اینکه خودم گرفتم و بردم یه گوشه ای خوندم . تازه فهمیدم که چرا خدا جواب من را نمی ده یا  اون مواقعی که انتظار داشتم  خدا بهم زنگ بزنه چرا من نمی فهمیدم یا اصلاً نمی رسیدم که جواب بدم حالا با خوندن این نوشته تازه به یه گوشه ای از قضیه پی بردم و فکر میکنم که این متن با مشکل من تناسب داشت نه همش ولی یه کمیش چرا شما بخونید شاید ...

 

 شیطان لعنتی

                 خطهای ذهن مرا

                                     اشغال می کند.

                                                      هی با شماره های غلط ، زنگ می زند ، آنوقت

                                                                                                             من اشتباه می کنم و او

                                                                                                                                           با اشتباه های دلم

                                                                                                                                                                حال می کند.

  دیروز یک فرشته به من می گفت:

                                          تو گوشی دل خود را

                                                                 بد گذاشتی

                                                                               آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

                                                                                                                         آخر چرا جواب ندادی ؟؟؟

                                                                                                                                                     چرا بر نداشتی؟؟؟

یادش بخیر آن روزها

                       مکالمه با خورشید

                                            دفترچه های ذهن کوچک من را

                                                                                سرشار خاطره می کرد.

                                                                                                              امروز پاره است

                                                                                                                                 آن سیم ها

                                                                                                                                             که دلم را

                                                                                                                                                   تا آسمان مخابره می کرد

با من تماس بگیر خدایا

                            حتی هزار بار

                                            وقتی که نیستم لطفاً پیام خود را

                                                                                      روی پیام گیر دلم بگذار .....

 آره این همون متنی بود که من خوندم و به غفلت خودم پی بردم . تازه فهمیدم که چرا آقای صمیعی توی راهیان نور سال 84 هرجا وارد میشدیم بهمون می گفت بچه ها همراهاتون را خاموش کنید و گوشی های دلتون را جواب بدید وقتی که موقع اذان می شد می گفت: جا نمونید ها خدا منتظره که تلفن ها را جواب بدید . کاش می شد برگشت عقب فقط برای یکبار دیگه ......

 آره تازه فهمیدم که فقط خوندن نماز و دعا و قرآن کافی نیست .. تازه فهمیدم که بعضی وقتها لازمه که یه گوشه ای بشینیم با خدا درد دل کنیم مطمئنم راه را نشونمون میده ....

 شما هم دعا کنید دعا کنید وقتی برای آقامون دلمون میگیره یا وقتی میریم گلزار برای تجدید عهد و پیمان اون موقع دلمون در اختیار شیطان نباشه و فقط فقط برای خدا بتپه ...

 کاش دوباره خدا بهم زنگ بزنه .

 کاش وقتی زنگ میزنه پشت خط باشم .

 کاش بتونم خونه دلم را از وجود شیطان پاک کنم و برای خدا خونه تکونیش کنم.

 کاش خدا به دل من برگرده .........

این دفعه زنگ بزن قول میدم جواب بدم.....

-----------------------------------------------------------------------------------------------

 دلی را که خدا توی چهل شبانه روز درست کرد تا جایگاه عشق خودش باشه را به هرکسی و هر چیزی اجاره ندیم.

                                                      ***  اللهم عجل لولیلک الفرج ***

                                                شاید دیر باشه اما عید قربان برهمه شما مبارک باشه ...

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند... 

                                                                                                                                    


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


یادش بخیر آیه ی وجعلنا ...

شنبه 86 آذر 24 ساعت 4:11 عصر

               

 سلام

آره یادش بخیر وقتهایی که با بچه ها پای صحبت سردارای جنگ می نشستیم . وقتی پست حبیب زاده را خوندم خیلی دلم هوای دبیرستان و برنامه ها و سردارا کرد .

 یکی دیگه از خاطراتشون این بود که توی دوکوهه سر به سر یکی از بندگان خدا که تازه وارد هم بود گذاشته بودن . آقای دهنوی یا شاید هم سرهنگ رفیعی درست یادم نیست کدومشون  اما راوی یکی از این دو نفر بودن بشنویم ...

 یکی از تازه واردها که خیلی هم ساده دل و زود باور بود خیلی این آیه ی وجعلنا را شنیده بود که مرتب بچه های سپاه و بچه بسیجی ها می خوندن خیلی پا پی این بود که بدونه قضییه این آیه چیه ؟ و اصلاً بچه ها برای چی اینقدر موقع عملیات اون را می خونن . طفلک خیلی خودش را نگه داشته بود اما یه شب پستش میخوره به یکی از بچه های گردان سیدالشهدا که خیلی هم شوخ بود با همون سادگی که داشت میره و از اون سوال میکنه ....

 سلام برادر ...

 علیک السلام عزیز ....

 اسمت چیه ؟؟؟؟

 محمد چیه تازه واردی ؟ اسم شما چیه ؟

 آره تازه واردم یه ماه پیش ثبت نام کردم الان هم یه هفته است اینجام اسمم موسی است . 

 محمد که فهمید تازه وارده و سواد زیادی هم نداره سر به سرش میذاشت می گفت هنوز پس مونده تا یاد بگیری کو تا تو وارد بشی بابا خیلی موندها....

 نه محمد آقا زود یاد می گیرم شما به سوالهای من جواب می دید . باشه تا اونجا که بتونم دریغ نمی کنم. چند تا سوال در مورد اینکه چند وقت یه بار عملیات میشه و اینکه چند بار تجربه عملیات داشته کرد و رسید به این آیه ی وجعلنا پرسید برادر محمد قضییه این آیه ی وجعلنا چیه چرا همه بچه های اینجا اون را می خونن ؟

 محمد که دید این بیچاره تازه وارده و خیلی هم ساده دل گفت : هر کسی نمی تونه این آیه را بخونه . باید شرایط خوندن آیه را فراهم کنی . موسی گفت:  چطور می تونم این آیه را بخونم اصلاً کامل این آیه را یادم می دی ؟

 محمد: باید بری وضو بگیری بعداً بیای تا بگم . موسی وضو گرفته آماده اومد که آیه وجعلنا را یاد بگیره و بخونه . محمد هم کم نذاشت گفت : رو به قبله بایست و سعی کن با خلوص نیت بخونی و دردمندانه از خدا بخوای. من می گم تو تکرار کن . باشه

 موسی رو به قبله دست به سوی آسمون بلند شروع می کنه . محمد شروع به قرائت وجعلنا واحداً خمپاره نا یا ترکشنا من دستنا یا کمرنا ....

موسی که اشک توی چشماهش حلقه زده بود و سعی می کرد با خلوص نیت بیشتری بخونه وقتی رسید به این جملات که محمد میگفت و شکش برد که کمی با آیاتی که بچه ها می خونن فرق داره و داره کم کم فارسی میشه برگشت گفت گرفتی ما را برادر ...

 بعد دو تایی میزنن زیر خنده از اینکه موسی خیلی ساده دله ....

 اما بعد از یه مدتی نزدیک یکی از عملیات های والفجر بود که محمد آیه ی «وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون »که آیه ی 9 سوره ی یس هست را به موسی یاد میده و دلیل خوندن بچه ها را هم میگه بعد از اون عملیات دیگه موسی محمد را نمی بینه . تا اینکه از فرمانده گردان سید الشهداء سراغ محمد را میگره که می فهمه شهید شده.....  

      -------------------------------------------------------------------------------

                                                   *****اللهم عجل لولیک الفرج*****

                                       *** برای شادی روح این شهید بزرگ و امام راحل و شهدای اسلام صلوات......

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


از سخن بزرگان و قرآن استفاده کنیم...

دوشنبه 86 آذر 19 ساعت 12:0 عصر

سلام

            ***امام خمینی (ره) فرمود: شهداء را به یاد بسپاریم نه به خاک***

اول کار بگم این شهدایی که شما همه توی کامت های خصوصی می نویسید که اینها مردن برید سراغ زنده ها به قولی از قرآن اینها شاید از بین ما رفته باشند ولی زنده اند و نزد خدا روزی دارند خیلی بهتر از من و شما.....

امروز به درخواست یکی از خوانده های محترم که خانم هم هست این پست را که قبلاً برای یکی از دوستانم میل کرده بودم که توی وبش بذاره حالا خودم با اجازش رفتم اون را کپی کردم برای وب سلام شهدا که همش نگید بوی مرگ میاد به ولله می تونیم با این نوشته ها گذشته را بهتر بشناسیم. شاید هم ما هنوز نتونستیم وظیفمون را خوب یاد بگیرم که بخوایم . زکاتش را به جا بیاریم.


پیش خودمون چی فکر کردیم . آقا ماها را زودتر یاری می کنه نه بابا از این خبرها هم نیست خودشون گفتن که هر کسی پیش خدا عزیز باشه پیش ما هم عزیز می شه ، منظور من اینه که خودشون باز گفتند: که هر کی با تقوی تر است نزد خدا گرامی تر است.


یه کار جالب از بچه های شیراز دیدم حیفم اومد اون را از لیست نوشته هایی که برای آقا هست حذف کنم . شاید راهی بود برای بر گشتن . نمی دونم


این چیزهایی که می خوام بگم درس تفسیر نیست درس .... هر چند از تفسیر ها استفاده شده. بخونیم شاید خوشمون اومد.یه کاری کردیم.


در ابتدای سوره ی عصر ،خداوند متعال سوگند به عصر را در مطلع سوره بیان می فرماید که مفسران برای آن معانی مختلفی آورده اند، از آن جمله که عصر همان وقت عصر یا سراسر زمان و تاریخ بشریت است و یا اینکه عصر همان عصر ظهور است که البته این معنی با آنچه در روایات هم از تفسیر سوره ی عصر آمده مطابقت دارد منظور از عصر همان قیام حضرت مهدی (عج) می باشد. امام صادق(ع) در تفسیر این سوره می فرمایند: عصر در این سوره اشاره به امام غایب دارد که مردم با غیبتش در زیانند مگر کسانی که ایمان حقیقی دارندو عمل صالح انجام دهند و دیگران را به حق که همان امامت است سفارش کنند و آن هایی که در این دوران سست ایمان خواهند شد را به صبر و شکیبائی توصیه کنند.


خلاصه اینکه اگه کار در مورد آقا امام زمان میخواید من اون طوری که باید نمی تونم پس شما را معرفی میکنم ،به سلام آقا هم بهتر می نویسه، هم این کاره است بابا. یا می تونید به یاس کبود هم مراجعه کنید او هم بد نیست .

شهادت امام جواد علیه السلام را به محضر امام زمان و شما شیعیان و دوستان گرامی تسلیت عرض میکنم.

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


این هم یه هدیه از طرف من .....

دوشنبه 86 آذر 12 ساعت 4:11 عصر

سلام

                 **** کجا بودید وقتی  جنگ بود            عرصه بر شیران پیکار تنگ بود****

                                                 ****الهم عجل لولیک الفرج****

 شهداء در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.

 

 


نوشته شده توسط : لاهوت

نظرات ديگران [ نظر]


<   <<   11   12   13   14      >