: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
نوشته های دوستان دیگه را درست کردم .تا از این به بعد مشکلی برای کامت ها نباشه. به همین خاطر نام کاربری های جدید را وارد کردم بجز یکی از نویسندگان که از جمع ما رفت وبلاگ جدا گانه ای را پایه گذاری کرد.
اما خیلی دلم گرفته چون با هر کدوم که حرف می زنم آخرش بهم میگن التماس دعا ، نه بخاطر اینکه التماس دعا میگن شاید به خاطر اینکه می ترسم از این موضوع یا اینکه با شنیدن این کلمه به یاد منبری می افتم که توی آسمون چهارم سوخته بیشتر ناراحت میشم از این حرفها و التماس دعا ها .....
اتفاقاً خوبه که به هم دیگه التماس دعا بگیم و بخوایم که هم دیگه را دعا کنیم اما اصلا انصاف نیست که همه به من بگن التماس دعا . اگه داستان منبر سوخته را بدونید من را درک می کنید به خاطر این همه ترس شاید هم با من هم دردی کنید نمی دونم .اما اگه نمی دونید اصل داستان اینه که ....
وقتی پیامبر به معراج رفت توی آسمون چهارم یه منبره سوخته را دید که باعث تعجبش شد از خدا سوال کرد که این منبر برای چه کسی هست و اصلاً برای چی سوخته ؟ خداوند در پاسخ رسولش فرمود: که این منبر برای ابلیس بود تا وقتی که مطیع ما بود و سوخت به خاطر اینکه مغرور شد. اما این جواب کافی نبود تا اینکه خدا خود ابلیس را حاضر کرد تا جواب را خودش برای نبی اکرم بگه شاید شما بگید چرا خود خدا این کار را نکرد که سوال خود من هم بود. اما بعد از ادامه روایت فهمیدم که خدا می خواست خود ابلیس در پاسخ باشه تا عدالت صحبتها رعایت بشه ....
ابلیس در جواب پیامبر مکرم اسلام گفت : من صالح ترین فرشته خداوند توی آسمونها بودم تا وقتی که این خبر رسید که یکی از فرشتگان خداوند قراره وسیله آزمایش باشه و اگه موفق نشه از درگاه خدا رانده بشه من به خودم مطمئن بودم چون برای فرشتگان دیگه نماز را به جماعت می خوندم و از همه عزیز تر بودم چیز دیگه ای که من را مطمئن تر می کرد این بود که همه فرشتگان خدا از ترس اینکه اون فرشته رانده شده اون باشن به من سفارش دعا می کردند من هم در غفلت بسر می بردم و مطمئن از خودم اما چی شد . این همون آزمایش بود که من بی خبر بودم برای همه دعا کردم بجز خودم تا اینکه توی آزمایش الهی رد شدم و به درگاه آدم سجده نکردم و رانده شدم و این منبر برای من بود و من خطبه ها برای مقربان درگاه خدا میکردم تا اینکه رانده شدم پس منبرم هم سوخت ....
خدایا ما را به آزمایشی که برای ابلیس گذاشتی آزمایش نکن و اگر التماس دعایی می شنویم خودت به بزرگی خودت غرور را از دل ما پاک کن تا فکر نکنیم که ما برتریم .....
****الهم عجل لولیک الفرج****
راه ما را ، راه شهدا و رهبر قرار بده و خودت ما را آنی به خودمان واگذار مکن .
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند.
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
... به یاد همه روزهای دلتنگی که...
دوباره دلم گرفته و نمی دونم چه کار کنم حتی با این که وقت نماز ظهر شده نمی تونم برم نمازم را بخونم فقط می دونم که دلم تنگ شده برای وقتهایی که با بچه ها می رفتیم گلزار شهداء با اینکه کاری از دستمون بر نمی اومد فقط با اونها درد دل می کردیم اما باز خودش کلی بود .
الان هم که دارم این را می نویسم هیچ چیز یادم نمی مونه که بتونم مثل خواهرم و دوستاش بنویسم ... فقط می دونم که یکی از دوستای خواهرم که از نویسندگان همین وبلاگ هم هست همیشه یه حرفی را به خواهرم و بقیه می زد و اون اینکه هر وقت کاری از دستت بر نمی یاد و دلت سخت گرفته برو سجادت را باز کن و یه دل سیر توی سجده گریه کن اما من متاسفانه این کار را هم نمی تونم بکنم . چون دلم امون را بریده .....
فقط دلم می خواد خدا بهم اینقدری جسارت بده که بتونم یه نامه برای آقا بنویسم . بنویسم که آقا کم آوردم در برابر خیلی از مخلصات در برابر .....
آقا جون من را به گرد پای اونها برسون بذار یه نامه با خطی که دارم بین یادگاریهای شما بذارم که خیلی دوستون دارم .
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند: هم نفس آسمانی ها
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
هیچ وقت فکر این را هم نمی کردم یه روزی مجبور بشم حرف دلم را روی صفحه ای به نمایش بذارم که خیلی ها می بینن اما....
تا حالا فکر کردید اگه آدم اشتباهی در حق دیگری می کنه میره عذر خواهی می کنه .
اگه اشتباهی توی اعمال و واجباتش رخ بده دوباره تکرار می کنه ؛ اگه توی نماز اشتباه کنه سجده سهوه میره ...
اگه به درگاه خدا گناهی را انجام بده خدا اینقدری رئوف هست که را توبه را داده و اینکه سجده عفوی هم هست....
اگه کاری را اشتباه انجام داده باشه وقت داره تصحیحش کنه ....
اما امان از روزی که (ظلمت نفسی).....
اگه در حق خودش ظلم کرده باشه چی باز هم راه برگشت هست چه طوری؟....
یادم خیلی دوست داشتم ببینمشه اما هرگز نتونستم . چند سال بود برای دیدن روی اون و ارتباط با ایشون دعا می کردم اما هنوز هم اجابتش را نگرفتم .تا اینکه دیروز با خوندن یه مطلب توی وبلاگ یکی از بچه های وبلاگ نویس به اشکال کار خودم پی بردم اما چه فایده من که عمرم به تباهی گذشته تا بیام خودم را درست کنم که بتونم ارتباط برقرار کنم خدا می دونه شاید امام زمان ظهور کنه اما....
شما بگید من چطور ظلمی را که در حق نفس خودم کردم درست کنم . چه سجده ای باید برم...
چقدر وقت دارم. که خودم را درست کنم .دلم می خواست یادگار شهدا را ببینم اما نشد.
دلم می خواست با اونها ارتباط برقرار کنم بازم نشد...
حتماً میگید این حرفها چه ربطی به صحبتهای بالا داره ، ربطش اینکه اگه بخوام آقا را ببینم باید رهبرم را راضی کنم . اگه بخوام رهبرم را ببینم باید یه ارتباط کوچیکی با شهداء داشته باشم(راهشون را ادامه داده باشم) . اگه بخوام با شهداء رابطه داشته باشم حداقل باید بتونم کسی از کسانش را ببینم و در موردش بپرسم.
فکر کنم حالا تونسته باشم منظورم را برسونم.
آدرس مزار شهید زین الدین:گلزار شهدای علی بن جعفر استان قم. قطعه: 5، ردیف:8، شماره:666 اما اگه یگبار وارد گلزار بشید احتیاجی به این آدرس ندارید چون عکس شهید بالای سر مزارش روبروی در وردی گلزار هست .
**** اللهم عجل لولیک الفرج****
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند: لاهوت
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
شهر مذهبی و تاریخی جهرم در سال 1341 شاهد تولد کودکی از شقایق زار عشق و شور و معرفت بود که او را محمد مهدی نامیدند. شهید حکمت پور بعد از انقلاب به عضویت بسیج و سپاه درآمد ، این شهید بزرگ به عنوان یکی از از نیروهای زبده در گردان سید الشهدا و تیپ المهدی قهرمانی ها و رشادت های زیادی از خود نشان داد.
خورشید مغموم در صبحگاهان هفتم بهمن 1365 در حالی سر از خواب دوشینه برداشت که سرداری از سلاله سبز سحره آرام سر بر بالین دوست نهاد و با پیکری خونین بر دست های مضطرب شلمچه جان داد ، سردار حکمت پور این گونه در عروجی آسمانی با پیکری پاره پاره و بی سر ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان را لبیک گفته و به خیل ره یافتگان وصال پیوست .
قسمتی از وصیت نامه شهید حکمت پور: عزیزان در خط اسلام و امام که همان ولایت می باشد حرکت کنید وتا انجا که جان دارید تابع امام امت باشید و وحدت بین خودتان را حفظ کنید و در خط ولایت قدم بردارید و از امام امت دفاع کنید و از او اطاعت کامل داشته باشید.
پر از عطر شهید است سرزمین شلمچه هنوز از لاله گرم است کوچه های حلبچه
غرفه بهشتی شهید حکمت پور را با ذکر صلوات نور باران کنیم.
****الهم عجل لولیک الفرج****
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند:لاهوت
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
امروز می ترسم بازم جا بمونم به همین خاطر دلم خیلی گرفته دعا کنید که جا نموم دعا کنید که اونی که قراره خط بخوره من نباشم . که اگه امسال هم من نتونم ، مطمئن میشم که باید برم . دیگه پشت سرمم نگاه نکنم .......
یاد سردار شهید مهدی زین الدین و شش هزار شهید استان قم که امروز یادوارشونه گرامی باد
باز سری درد دلم سربسته است
این دل وامانده امشب خسته است
خسته از نامردمان پست و دون
کیسه دوزان شقی غافل زخون
عاشقی ، مستانگی ها گم شده است
همت و مردانگی ها گم شده است
آخر اینجا دست ها یک دست نیست
آخر اینجا فریاد مادر یاد ماست
این کلام آخرین فریاد ماست
آخرین فریاد مادر یاد ماست
عاشقی درد هزاران چاره هست
عشق در رفتن هزاران پاره است
بنگرید اینجا که ما وامانده ایم
دست ما گیرید، ما جا مانده ایم
کشت ما را داغ یاران کمیل
همت مردان گردان کمیل
اشک سرداری که با سوز و گداز
سینه های آسمان را کرد باز
یاد املاکی که او پرواز کرد
سیرت خوش سیرتان هم ناز کرد
گریه اینجا یک ظهور دیگر است
مثنوی گفتن حضور دیگر است.
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند: هم نفس آسمانی ها
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
امروز بالاخره لاهوت داره می نویسه خدایا کمکش کن که ناتموم ننویسه .روزی که می خواستم برای این وبلاگ ثبت نام کنم یادمه یه روز پنج شنب بود خیلی دلم گرفته بود اما چون با دوستم قرار داشتم نمی شد با اون قیافه تابلو برم جلو خیلی سعی کردم خودم را عادی نشون بدم اما نمی دونم موفق بودم یا نه این را باید از دوست بزرگوارم بپرسم که من را با این سایت و وبلاگ نویسی آشنا کرد چون تمام زحمتهاش خودش کشید . همین جا می گم ممنون بزرگوار....
من نیومدم که فقط این حرفها را بزنم و برم امروز براتون می خوام بنویسم از یادگاری یه شهید که چند دقیقه قبل از شهادت برامون به یادگاری گذاشته و آسمونی شده . ( بر گرفته از نوشته های فاطمه عسکری در مورد شهادت: شهید حسن عرب)
یک سال قبل از شهادت ، نهج البلاغه ی را به من هدیه کرد که در صفحه اول آن نوشته شده بود: ان شاءالله با استفاده از این کتاب ، انوار هدایت الهی بر قلبتان تابیده، راهنما و هدایت گر زندگی شما قرار گیرد.( یک روز به من گفت می خوام قبل از شهادت جاری شدن خونم را بر روی زمین ببینم، خونی که فقط در راه خدا ریخته می شود.) بلافاصله پس از این صحبت گفت: هرجه رضای خداست، خدایا راضیم به رضای تو ، اسیر شدن، شهید شدن ، معلول شدن....
و خدا هم چنین خواست که خون حسن! بر زمین جاری شود. او که به راستی نهج البلاغه هدایت گر و راهنمای زندگیش شده بود.
خوشا به حال این شهید اصلاً خوشا به حال هرکسی که راه هدایت را پیدا کرد . خدایا من را هم هدایت کن .و راه را به من هم نشان بده ولی خدایا بعد از آنکه نشانم دادی رهایم نکن.
***( اللهم عجل لولیک الفرج) ***
آمینش را بلند بگید .تا خدا صدایتان را بشنود و اجابت کند ......
دعا یادتون نره.
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند: لاهوت آخرین نویسنده وبلاگ
نوشته شده توسط : لاهوت
سلام
پیامبر اکرم فرمودند : هرکس امام زمان خویش را نشناسد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است.
نمی دونم خدا اشک را داده برای کی ؟ نمی دونم ما آدما کی به خودمون می یایم . فقط خدا کنه وقتی به خودمون اومدیم دگه دیر نشده باشه ، سخت نیست فهمیدن منظور من به دور و اطرافمون که نگاه کنیم همه چیز دستمون می یاد .
به خدا گفتم توبه می کنم آدم می شم : راه توبه را بهم داد ولی بعد از یه مدت خیلی کوتاه دوباره شدم آدم قبلی و راه توبه را هم از بس خودم را مسخره کرد بودم برام عادی شد. تا جایی که به حرف امیر امومنین رسیدم که فرمود: اگه کسی توبه کند و دوباره سراغ همون گناه بره خدا را به تمسخر گرفت و گناه کبیره کرده دست از توبه برداشتم .
از خدا خواستم اشک بهم بده گه اشک بریزم : این لطف را در حقم کرد اما حالا نمی دونم کی و کجا باید از اون استفاده کنم برام شده وسیله تخلیه یعنی یه چیز عادی که ارزشش را داره کم کم از دست میده. به خودم می گم به خدا اشک حرمت داره ، فقط برای غربت اشک بریز.
از خدا خواستم با همه روسیاهیم یه راهی را نشونم بده: توی فکرم اومد استغاثه به حضرت دوست اما می ترسم که اگه این هم جواب نده چی کار باید بکنم . خدا باید به دادم برسه و فقط خداست که از دل سیاه من روسیاه خبر داره چی کار باید بکنم به خاطر همون ترسی که داشتم این راه را امتحان نکردم و ........
تااینکه یه روز راهم را داشتم می رفتم . ماشین را اشتباهی سوار شدم نه اشتباهی در کار نبود ، راه را درست نیومده بودم اما منزگاه را درست اومده بودم اما خودم غافل بودم غافل از اینکه راهی را که فکر می کردم اشتباه اومدم درسته و خدا خواسته یه فرصت دیگه بهم بده دلم را به دریا زدم و رفتم . بعداً فهمیدم حکمت کار چی بود رسیده بود جایی که غربت داشت . وقتی داشتم اونجا راه می رفتم حال غریبی داشتم اما چه حسی بود نتونستم بفهم روحم برای جسمم سنگین و غیر قابل تحمل شده بود فقط داشتم می گفتم خدایا خودت راهم را درست کن یه کمی سر در گم بودم ولی بعد از مدتی خودم را جلوی پوستری که روی دیوار زده شده بود پیدا کردم . عکس زین الدین وسط و چندتا از شهدا هم از جمله همت ، اسماعیل صادقی، جواد دل آذر،مهدی باکری ،شهید صیاد شیرازی و... چند تای دیگه از شهدا که دور زین الدین را گرفته بودند دیدم رو عکس نوشته شده بود :شما از طریق این ستاره ها به خورشید می رسید و ستارههای قطب شمال راهنمای شما هستند. راهم را همون طور که پوستر نشون داده بود رفتم تا اینکه رسیدم به پوستر دیگه ای که عکس رهبر (سید علی خامنه ای ) را وسط کشیده بود و شهدایی که توی پوستر قبلی بودند را دور رهبر دیدم و یه جمله زیباتر از جمله قبل که نوشته بود: خدایا ستاره ها که رفتند خورشید را از ما مگیر . و حالا این همان راهی هست که به دنبالش می گشتم . خدایا ما را در این راه ثابت قدم بدار.
دو نوای دل انگیز از دو ستاره سوخته :
- شهید مهدی زین الدین: خدایا ؛ تو راقسم به پهلوی شکسته زهرا از گناهان ما بگذر . و این جان ناقابل را از ما بپذیر و در عوض آن اسلام را پیروز کن.
- شهید مصطفی چمران:(در زمان اثابت خمپاره به پای شهید چمران) شهید پا را برید و کنار انداخت بعد گفت :ای پاهای من کمی صبر کنید که شما بعد از لحظاتی نه چندان طولانی آزاد خواهید شد. دنیای فانی ارزشی ندارد.
شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند : هم نفس آسمانی ها
نوشته شده توسط : لاهوت